خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بیخیال!
2 . زود باش!
3 . بیا بریم
4 . شوخی میکنی!
5 . شروع به کار کردن
6 . شروع شدن
7 . شروع شدن (برنامه تلویزیونی)
8 . پیش رفتن
9 . روی صحنه آمدن (هنرپیشه)
10 . به بازی آمدن (بازیکن)
[حرف ندا]
come on
/kʌm ɑn/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بیخیال!
1.Oh, come on—you know that isn't true!
1. اوه، بیخیال؛ خودت میدانی که این درست نیست!
2
زود باش!
یالا!، عجله کن!
informal
مترادف و متضاد
hurry
1.Come on! It’s past your bedtime.
1. زود باش! از وقت خوابت گذشته است.
2.Come on! We don't have much time.
2. زود باش! زیاد وقت نداریم.
3
بیا بریم
informal
مترادف و متضاد
Let's go
1.come on! It's time to leave.
1. بیا بریم؛ وقت رفتن است.
4
شوخی میکنی!
شوخی نکن!، نه بابا!
informal
مترادف و متضاد
You're kidding!
1.She got married after knowing him for only a week? come on!
1. تنها بعد از یک هفته آشنایی با او ازدواج کرد؟ شوخی میکنی!
[فعل]
to come on
/kʌm ɑn/
فعل ناگذر
[گذشته: came on]
[گذشته: came on]
[گذشته کامل: come on]
صرف فعل
5
شروع به کار کردن
کار افتادن
1.Set the oven to come on at six.
1. فر را تنظیم کن که ساعت شش کار بیفتد [روشن شود].
6
شروع شدن
1.I feel like I've got a cold coming on.
1. احساس میکنم سرماخوردگیام دارد شروع میشود.
2.What time does the news come on?
2. ساعت چند اخبار شروع میشود؟
7
شروع شدن (برنامه تلویزیونی)
1.What time does the news come on?
1. اخبار کی شروع میشود؟
8
پیش رفتن
پیشرفت کردن
1.The project is coming on fine.
1. پروژه دارد به خوبی پیش میرود.
9
روی صحنه آمدن (هنرپیشه)
10
به بازی آمدن (بازیکن)
1.Owen came on for Brown ten minutes before the end of the game.
1. "اوون" ده دقیقه قبل از پایان مسابقه به بازی آمد.
تصاویر
کلمات نزدیک
come on everybody! it's time for lunch.
come off it
come off
come of
come naturally
come out
come out of my shell
come out of yourself
come out with
come over
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان