خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . وصل کردن
2 . ارتباط دادن
3 . متصل بودن
[فعل]
to connect
/kəˈnekt/
فعل گذرا
[گذشته: connected]
[گذشته: connected]
[گذشته کامل: connected]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
وصل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اتصال دادن
وصل کردن
متصل کردن
متصل شدن
مترادف و متضاد
attach
join
link
stick
disconnect
1.Can I connect my printer to your computer?
1. آیا میتوانم پرینترم را به رایانه شما وصل کنم؟
2
ارتباط دادن
مرتبط کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارتباط دادن
پیوستن
مترادف و متضاد
stick
tape
disconnect
1.There is no evidence to connect her to the crime.
1. هیچ مدرکی برای مرتبط کردن او به (آن) جرم وجود ندارد [هیچ مدرکی وجود ندارد که او را متهم کند].
3
متصل بودن
وصل بودن، به هم راه داشتن
1.The rooms on this floor connect.
1. اتاقهای این طبقه به هم راه دارند [به هم وصل هستند].
تصاویر
کلمات نزدیک
connatural
conman
conkers
conk out
conk
connect to the internet
connected
connecting
connecting flight
connecting rod
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان