1 . مستقیم 2 . رک 3 . کارگردانی کردن 4 . راهنمایی کردن 5 . اداره کردن 6 . خطاب به کسی چیزی گفتن 7 . نشانه گرفتن
[صفت]

direct

/dəˈrekt/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: directer] [حالت عالی: directest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 مستقیم راست

معادل ها در دیکشنری فارسی: بی‌واسطه دست اول سرراست مستقیم
مترادف و متضاد non-stop straight undeviating indirect
direct route/course/flight ...
مسیر/راه/پرواز و... مستقیم
  • There's a direct train to Leeds.
    قطار مستقیم به سمت "لیدز" وجود دارد.
direct contact
ارتباط مستقیم
  • They are in direct contact with the hijackers.
    آنها در ارتباط مستقیم با هواپیمارباها هستند.
a direct link/sunlight
ارتباط/تابش خورشید و... مستقیم
  • 1. They see a direct link between the money supply and prices.
    1. آنها یک ارتباط مستقیم بین منبع پول و قیمت‌ها می‌بینند.
  • 2. You should keep this plant out of direct sunlight.
    2. باید این گیاه را دور از تابش مستقیم خورشید نگه دارید.

2 رک بی پرده، صریح

معادل ها در دیکشنری فارسی: رک
a direct answer/question/manner ...
یک پاسخ/پرسش/رفتار و... رک
  • 1. She has a very direct manner, which some people do not like.
    1. او رفتار بسیار رکی [بی پرده‌ای] دارد که به مذاق برخی افراد خوش نمی‌آید.
  • 2. You'll have to get used to his direct manner.
    2. تو باید به رفتار رک او عادت کنی.
[فعل]

to direct

/dəˈrekt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: directed] [گذشته: directed] [گذشته کامل: directed]

3 کارگردانی کردن

  • 1.She prefers to act rather than direct.
    1. او ترجیح می‌دهد بازی کند تا کارگردانی.
to direct something
چیزی را کارگردانی کردن
  • "Jaws" was directed by Steven Spielberg.
    فیلم "آرواره‌ها" توسط "استیون اسپیلبرگ" کارگردانی شد.

4 راهنمایی کردن

مترادف و متضاد guide lead steer
to direct somebody to somewhere
کسی را به جایی راهنمایی کردن
  • 1. Can you direct me to the manager's office please?
    1. لطفاً مرا به دفتر مدیر راهنمایی می‌کنید؟
  • 2. He was directed to a table beside the window.
    2. او به‌سمت میزی کنار پنجره راهنمایی شد.

5 اداره کردن هدایت کردن

مترادف و متضاد control manage
to direct somebody/something
کسی/چیزی را هدایت کردن
  • 1. A police officer was in the middle of the road, directing traffic.
    1. یک افسر پلیس در وسط جاده داشت ترافیک را هدایت می‌کرد.
  • 2. He was asked to take command and direct operations.
    2. از او خواسته شد تا کنترل را در دست بگیرد و مردم را هدایت کند.

6 خطاب به کسی چیزی گفتن

to direct something at somebody
خطاب کردن چیزی به کسی
  • His criticism was directed at everybody who disagreed with him.
    انتقاد او خطاب به هرکسی بود که با او مخالفت کرد.

7 نشانه گرفتن به‌سمت کسی گرفتن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نشانه گرفتن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان