خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . لعنتی
2 . لعنت کردن
[صفت]
doggone
/ˈdɑːɡɑːn/
قابل مقایسه
[حالت عالی: doggonest]
1
لعنتی
کوفتی
informal
مترادف و متضاد
goddamned
1.He's just doing his doggone job.
1. او فقط دارد کار کوفتیاش را انجام میدهد.
2.I lost my doggone keys again!
2. دوباره کلیدهای لعنتیام را گم کردم!
[فعل]
to doggone
/ˈdɑːɡɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: doggoned]
[گذشته: doggoned]
[گذشته کامل: doggoned]
صرف فعل
2
لعنت کردن
informal
تصاویر
کلمات نزدیک
dogging
doggie
doggerel
doggedly
dogged
doggy
doggy bag
doghouse
dogie
dogma
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان