خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . زلزله
[اسم]
earthquake
/ˈɜrθ.kweɪk/
قابل شمارش
1
زلزله
زمینلرزه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
زلزله
زمینلرزه
مترادف و متضاد
earth tremor
quake
1.I was asleep when the earthquake struck.
1. وقتی زلزله اتفاق افتاد خواب بودم.
2.The earthquake measured 68 on the Richter scale.
2. زمینلرزه در مقیاس ریشتر 68 ریشتر اندازهگیری شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
earthnut
earthly
earthenware
earthen
earth's rotation
earthquake-prone
earthquake-ravaged
earthworm
earthy
earthy smell
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان