1 . رد شدن (در امتحان) 2 . شکست خوردن 3 . از کار افتادن 4 . [منفی ساز قبل از مصدر] 5 . ناامید کردن 6 . مردود کردن
[فعل]

to fail

/feɪl/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: failed] [گذشته: failed] [گذشته کامل: failed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 رد شدن (در امتحان) افتادن

مترادف و متضاد be unsuccessful in flunk pass
  • 1."How was your chemistry exam?" "Awful! I think I failed."
    1. «امتحان شیمی چطور بود؟» «افتضاح! فکر کنم رد شدم.»
to fail something
در چیزی رد شدن
  • 1. A lot of people fail their driving test the first time.
    1. خیلی از افراد اولین بار در آزمون رانندگی رد می‌شوند.
  • 2. If she doesn't study she'll fail all her exams.
    2. اگر او درس نخواند، در امتحاناتش رد می‌شود.

2 شکست خوردن موفق نشدن

مترادف و متضاد break down collapse fall through succeed
  • 1.This method of growing tomatoes never fails.
    1. این روش پرورش گوجه هرگز شکست نمی‌خورد.
to fail in something
در چیزی شکست خوردن
  • He failed in his attempt to break the record.
    او در تلاشش برای شکستن آن رکورد شکست خورد.
to fail to do something
موفق شدن در انجام کاری
  • She failed to get into art college.
    او موفق نشد وارد دانشکده هنر شود.

3 از کار افتادن کار نکردن (ابزار)

مترادف و متضاد break down malfunction stop working be in working order work
  • 1.The brakes on my bike failed half way down the hill.
    1. ترمزهای دوچرخه من وسط راه پایین آمدن از تپه از کار افتادند.
  • 2.Two of the plane's engines had failed.
    2. دو تا از موتورهای هواپیما از کار افتاده بودند.

4 [منفی ساز قبل از مصدر] -نکردن، نتوانستن

to fail to do something
کاری را نتوانستن انجام دادن
  • 1. He failed to keep the appointment.
    1. او به قرار ملاقاتش نرسید.
  • 2. The driver failed to stop at a red light.
    2. آن راننده پشت چراغ قرمز توقف نکرد.
کاربرد فعل fail
فعل fail در این کاربرد پیش از مصدر آمده و به آن حالت منفی می‌دهد.

5 ناامید کردن (هنگام نیاز) یاری نکردن

to fail somebody
کسی را ناامید کردن
  • 1. She tried to be brave, but her courage failed her.
    1. او سعی کرد شجاع باشد، اما شجاعتش او را یاری نکرد.
  • 2. When he lost his job, he felt he had failed his family.
    2. وقتی او شغلش را از دست داد، احساس کرد خانواده‌اش را ناامید کرده‌است.

6 مردود کردن انداختن، رد کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: انداختن
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان