خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . طرفدار
2 . پنکه
3 . بادبزن
4 . باد زدن
5 . وزیدن
6 . دامن زدن (بر آتش از طریق باد)
7 . تشدید کردن (حس و ...)
[اسم]
fan
/fæn/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
طرفدار
هوادار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارادتمند
اهل
هوادار
طرفدار
علاقهمند
مترادف و متضاد
admirer
devotee
enthusiast
1.More than 15,000 Liverpool fans attended Saturday's game.
1. بیش از 15 هزار هوادار (تیم) لیورپول در بازی شنبه حضور پیدا کردند.
to be a big fan of something/somebody
طرفدار پروپاقرص چیزی/کسی بودن
1. He's a big fan of country music.
1. او طرفدار پروپاقرص موسیقی کانتری است.
2. I'm a big fan of Anathema.
2. من طرفدار پروپاقرص گروه "آناتما" هستم.
a devoted/loyal fan
طرفدار/هوادار متعهد/وفادار
Manchester United has devoted fans all over the world.
منچستر یونایتد، طرفداران متعهدی [وفادار] در سرتاسر جهان دارد.
a football/tennis/baseball ... fan
هوادار فوتبال/تنیس/بیسبال و...
Jack is a keen football fan.
"جک" یک هوادار مشتاق فوتبال است.
fan mail
نامههای هواداران
Do you read all your fan mail?
تمام نامههای هوادارانت را میخوانی؟
a fan club
باشگاه/کلوب هواداران
Her fan club has 25,000 members in the UK alone.
باشگاه هواداران او تنها در بریتانیا 25 هزار عضو دارد.
number one fan
طرفدار شماره یک/پروپاقرص
I'm your number one fan.
من طرفدار شماره یک تو هستم.
2
پنکه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بادبزن برقی
پنکه
فن
مترادف و متضاد
air cooler
blower
ventilator
a ceiling/table fan
پنکه سقفی/رومیزی
We have four ceiling fans.
ما چهار پنکه سقفی داریم.
to switch on/off the fan
پنکه را روشن/خاموش کردن
Would you please switch on the fan?
لطفاً پنکه را روشن میکنی؟
3
بادبزن
بادزن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بادبزن
بادبزن دستی
1.The girls were giggling behind their fans.
1. دخترها داشتند پشت بادبزنهایشان هرهر میخندیدند.
[فعل]
to fan
/fæn/
فعل گذرا
[گذشته: fanned]
[گذشته: fanned]
[گذشته کامل: fanned]
صرف فعل
4
باد زدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
باد زدن
to fan somebody/something/oneself
کسی/چیزی/خود را باد زدن
1. Gina fanned herself with a newspaper.
1. "جینا" خود را با یک روزنامه باد زد.
2. I fanned my face with the newspaper.
2. صورتم را با روزنامه باد زدم.
5
وزیدن
مترادف و متضاد
blow
to fan something
بر چیزی وزیدن
A warm breeze fanned her cheeks.
نسیمی گرم بر گونههایش وزید.
6
دامن زدن (بر آتش از طریق باد)
تشدید کردن
مترادف و متضاد
fuel
incite
stir up
1.Fanned by a westerly wind, the fire spread rapidly through the city.
1. دامنزده شده [تشدیدشده] توسط باد غربی، آتش بهسرعت در شهر پخش شد.
7
تشدید کردن (حس و ...)
دامن زدن (بر چیزی)، برانگیختن
مترادف و متضاد
agitate
fuel
increase
intensify
to fan something
چیزی را تشدید کردن/برانگیختن/بر چیزی دامن زدن
1. Her resistance only fanned his desire.
1. مقاومت او فقط تمایل او را تشدید کرد.
2. His reluctance to answer her questions simply fanned her curiosity.
2. عدم تمایل او در پاسخ به سوالهای او بهسادگی بر کنجکاوی او دامن زد [کنجکاوی او را تشدید کرد یا برانگیخت].
to fan the flames (of something)
بر آتش (چیزی) دامن زدن (اصطلاحی)
His writings fanned the flames of racism.
نوشتههای او بر آتش تبعیض نژادی دامن زد.
[عبارات مرتبط]
fan club
1. باشگاه هواداران
fan mail
2. نامه هوادار
fan belt
3. تسمه پروانه (خودرو)
تصاویر
کلمات نزدیک
famously
famous last words
famous
famished
famine-stricken
fan belt
fan club
fan coil unit
fan mail
fanatic
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان