1 . برای مدتی
[قید]

for a time

/fɔr ə taɪm/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 برای مدتی

  • 1.For a time, we all thought that Sheila and Frank would get married.
    1. برای مدتی، همگی ما فکر می‌کردیم که شیلا و فرانک ازدواج می‌کنند.
  • 2.I lived in Egypt for a time.
    2. من برای مدتی در مصر زندگی کردم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان