خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . تماموقت
2 . پایان مسابقه (بخصوص فوتبال)
3 . تماموقت
[صفت]
full-time
/fʊl-taɪm/
غیرقابل مقایسه
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
تماموقت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تماموقت
مترادف و متضاد
FT
1.I have a full-time job.
1. من یک شغل تماموقت دارم.
[اسم]
full-time
/fʊl-taɪm/
قابل شمارش
2
پایان مسابقه (بخصوص فوتبال)
1.The two teams had the same score at full-time.
1. هر دو تیم در پایان مسابقه، امتیاز یکسان داشتند.
[قید]
full-time
/fʊl-taɪm/
غیرقابل مقایسه
3
تماموقت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تماموقت
1.She works full-time and still manages to run a home.
1. او تماموقت کار میکند و با این حال توانسته یک خانه را مدیریت کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
full-term
full-size
full-scale
full-page
full-on
fullback
fuller
fullness
fully
fully furnished
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان