خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . قبول شدن
2 . وارد شدن
3 . وارد حرفهای شدن
4 . خود را غرق کاری کردن
5 . علاقهمند شدن
6 . دعوا کردن
[فعل]
to get into
/gɛt ˈɪntu/
فعل گذرا
[گذشته: got into]
[گذشته: got into]
[گذشته کامل: gotten into]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
قبول شدن
انتخاب شدن
1.He's got into Oxford.
1. او (دانشگاه) آکسفورد قبول شدهاست.
2
وارد شدن
داخل شدن
1.She got into the car.
1. او داخل اتومبیل شد.
3
وارد حرفهای شدن
وارد کاری شدن
1.He got into politics.
1. او وارد سیاست شد.
2.How did you get into journalism?
2. چطور وارد حرفه خبرنگاری شدی؟
4
خود را غرق کاری کردن
توجه خود را کاملاً متوجه چیزی کردن
informal
1.I don't like dancing, I just can't get into it.
1. از رقصیدن خوشم نمیآید، نمیتوانم خود را غرق آن کنم.
5
علاقهمند شدن
informal
1.I'm really getting into jazz these days.
1. من واقعاً این روزها به موسیقی جاز علاقهمند شدهام.
6
دعوا کردن
انتقاد کردن
informal
مترادف و متضاد
lay into
1.She really got into me. I didn't deserve so much criticism.
1. او واقعاً من را دعوا کرد. من لایق آن همه انتقاد نبودم.
تصاویر
کلمات نزدیک
get injured
get in trouble
get in touch
get in someone's hair
get in shape
get into a fight
get into bed
get into debt
get into trouble
get it in the neck
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان