خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . ترک کردن
2 . کنار گذاشتن
3 . تسلیم شدن
4 . تسلیم کردن
5 . ناامید شدن
6 . قید (چیزی را) زدن
7 . تحویل دادن
[فعل]
to give up
/gɪv ʌp/
فعل گذرا
[گذشته: gave up]
[گذشته: gave up]
[گذشته کامل: given up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
ترک کردن
دست کشیدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ترک کردن
کنارهگیری کردن
مترادف و متضاد
leave
quit
stop doing
stop trying
to give something up
چیزی را ترک کردن
I gave smoking up two years ago.
سیگار کشیدن را دو سال پیش ترک کردم.
to give somebody up
از کسی دست کشیدن
Why don't you give him up?
چرا از او دست نمیکشی؟
to give up doing something
از انجام کاری دست کشیدن/ انجام کاری را ترک کردن
You ought to give up smoking.
تو باید سیگار کشیدن را ترک کنی.
2
کنار گذاشتن
انصراف دادن، استعفا دادن، رها کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
رها کردن
مترادف و متضاد
abandon
quit
resign
stop trying
1.I had to give up halfway through the race.
1. مجبور شدم وسط مسابقه انصراف دهم.
to give up something/doing something
چیزی/انجام کاری را کنار گذاشتن
1. He gave up the presidency.
1. او از ریاستجمهوری استعفا داد.
2. I'll never give up playing the guitar.
2. من هرگز گیتار زدن را کنار نخواهم گذاشت.
3
تسلیم شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
تسلیم شدن
وادادن
سپر انداختن
کوتاه آمدن
مترادف و متضاد
admit defeat
give in
surrender
1.I give up. What’s the answer?
1. من تسلیمم. پاسخ آن چیست؟
2.OK, I give up, you win.
2. باشه، من تسلیمم، تو بردی.
3.She doesn't give up easily.
3. او بهراحتی تسلیم نمیشود.
4.They gave up without a fight.
4. آنها بدون مبارزه تسلیم شدند.
4
تسلیم کردن
مترادف و متضاد
surrender
to give somebody/yourself up
کسی/خود را تسلیم کردن
1. He was surrounded, so he gave himself up.
1. او محاصره شده بود، بنابراین خود را تسلیم کرد.
2. They gave him up to the police.
2. او را به پلیس تسلیم کردند.
5
ناامید شدن
دلسرد شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
مایوس شدن
مترادف و متضاد
despair
lose hope
to give up on somebody
از کسی ناامید شدن
There you are at last! We'd given up on you.
بالاخره آمدی! دیگر از تو [آمدنت] ناامید شده بودیم.
to give up hope of something
امید چیزی را از دست دادن
We'd given up hope of ever having children.
ما امید روزی بچهدار شدن را از دست دادهایم.
6
قید (چیزی را) زدن
فدا کردن
to give up something
قید چیزی را زدن
I gave up my weekend to help him paint his apartment.
من قید آخر هفتهام را زدم تا به او کمک کنم آپارتمانش را رنگ کند.
7
تحویل دادن
دادن
مترادف و متضاد
give
hand over
to give something up (to somebody)
چیزی را (به کسی) (تحویل) دادن
1. He gave up his seat to a pregnant woman.
1. او صندلیاش [جایش] را به یک خانم باردار [حامله] داد.
2. We had to give our passports up to the authorities.
2. مجبور شدیم گذرنامههایمان را به مسئولان [مقامات مسئول] تحویل دهیم.
تصاویر
کلمات نزدیک
give the shirt off one's back
give the name of your next of kin.
give the devil his due.
give the baby up for adoption
give stitches
give way
give yourself something to aim for
giveaway
given
given name
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان