خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (به) دندان گرفتن
[فعل]
to gnaw
/nɔ/
فعل گذرا
[گذشته: gnawed]
[گذشته: gnawed]
[گذشته کامل: gnawed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
(به) دندان گرفتن
جویدن، گاز گرفتن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جویدن
مترادف و متضاد
bite
chew
1.The dog gnawed the bone until it broke in two.
1. آن سگ، آن استخوان را آنقدر جوید که از وسط به دو نیم شد.
2.The dog was gnawing on a bone.
2. آن سگ، استخوانی را به دندان گرفته بود.
تصاویر
کلمات نزدیک
gnat
gnash
gnarled
gmt
gmo
gnaw at
gnawing
gnawing doubt
gnocchi
gnome
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان