خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . طوسی
2 . ابری
3 . بیروح
4 . جوگندمی (مو)
5 . خاکستری شدن
[صفت]
grey
/greɪ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: greyer]
[حالت عالی: greyest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
طوسی
خاکستری
A grey pants
یک شلوار طوسی
2
ابری
گرفته (هوا)
مترادف و متضاد
cloudy
dull
1.I hate these grey days.
1. من از این روزهای ابری متنفرم.
3
بیروح
یکنواخت، کسلکننده، عاری از شور و هیجان
4
جوگندمی (مو)
[فعل]
to grey
/greɪ/
فعل ناگذر
[گذشته: greyed]
[گذشته: greyed]
[گذشته کامل: greyed]
صرف فعل
5
خاکستری شدن
جوگندمی شدن
1.His hair was greying at the sides.
1. موی او داشت در کنارهها جوگندمی میشد.
تصاویر
کلمات نزدیک
grenadier
grenade launcher
grenade
grenada
gregory
grey area
grey matter
grey-haired
greyhound
grid
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان