1 . عادت
[اسم]

habit

/ˈhæbət/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 عادت

معادل ها در دیکشنری فارسی: خوی عادت
مترادف و متضاد custom disposition manner practice trait
  • 1.Eating habit
    1. عادت غذا خوردن
  • 2.nasty habits
    2. عادات زشت و زننده
  • 3.There is an old saying:"old habits die hard."
    3. یک ضرب‌المثل قدیمی می‌گوید: «عادات قدیمی به سختی از بین می‌روند.»
good/bad habits
عادات خوب/بد
  • Smoking is a bad habit.
    سیگار کشیدن عادت بدی است.
by/out of/from habit
از روی عادت
  • I did it out of habit.
    من این کار را از روی عادت انجام دادم.
to become a habit
تبدیل به عادت شدن
  • Thinking negatively can become a habit.
    منفی فکر کردن می‌تواند تبدیل به عادت شود.
to have a habit of doing something
عادت انجام کاری را داشتن
  • She has a habit of playing with her hair when she’s nervous.
    او عادت دارد وقتی عصبی است با موهایش بازی کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان