خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عادت
[اسم]
habit
/ˈhæbət/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
عادت
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خوی
عادت
مترادف و متضاد
custom
disposition
manner
practice
trait
1.Eating habit
1. عادت غذا خوردن
2.nasty habits
2. عادات زشت و زننده
3.There is an old saying:"old habits die hard."
3. یک ضربالمثل قدیمی میگوید: «عادات قدیمی به سختی از بین میروند.»
good/bad habits
عادات خوب/بد
Smoking is a bad habit.
سیگار کشیدن عادت بدی است.
by/out of/from habit
از روی عادت
I did it out of habit.
من این کار را از روی عادت انجام دادم.
to become a habit
تبدیل به عادت شدن
Thinking negatively can become a habit.
منفی فکر کردن میتواند تبدیل به عادت شود.
to have a habit of doing something
عادت انجام کاری را داشتن
She has a habit of playing with her hair when she’s nervous.
او عادت دارد وقتی عصبی است با موهایش بازی کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
haberdashery
haberdasher
habeas corpus
ha ha
ha
habit-forming
habitable
habitat
habitation
habitual
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان