خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بلند
2 . مهم
3 . زیاد
4 . زیر (صدا)
5 . نشئه
6 . والا (از نظر اخلاقی یا فرهنگی)
7 . مطلوب
8 . اوج (فقط قبل از اسم)
9 . بدبو
10 . در بالای
11 . بالا
12 . زیر (صد)
13 . نشئگی (بعد از مصرف مواد مخدر)
14 . جریان پرفشار هوا
15 . بالاترین سطح
16 . سرمستی
17 . دبیرستان
[صفت]
high
/hɑɪ/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: higher]
[حالت عالی: highest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بلند
مرتفع
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بلند
رفیع
والا
منیع
مرتفع
مترادف و متضاد
high-rise
lofty
tall
low
short
a high mountain/wall/heel ...
کوهستان مرتفع/دیوار/پاشنه و... بلند
1. Mount Everest is the highest mountain in the world.
1. قله اورست بلندترین کوه در جهان است.
2. The house has a high wall all the way around it.
2. آن خانه دیوار بلندی در اطرافش دارد.
how high
چقدر مرتفع/چقدر بلند
How high is Everest?
اورست چقدر مرتفع [بلند] است؟ [ارتفاع اورست چند است؟]
to be ... high
... ارتفاع داشتن
The table is 30 inches high.
این میز 30 اینچ ارتفاع دارد.
2
مهم
بلندپایه، ارشد
معادل ها در دیکشنری فارسی:
شامخ
عالیه
مترادف و متضاد
high-level
high-ranking
prominent
low
highest priority
مهمترین اولویت
Safety is our highest priority.
ایمنی مهمترین اولویت ماست.
high office
شغل/مقام (دولتی) بلندپایه [مهم]
She has held high office under three presidents.
او مقامی بلندپایه تحت نظر سه رئیسجمهور داشته است.
3
زیاد
بالا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بالا
مترادف و متضاد
excessive
inflated
low
1.Demand is high at this time of year.
1. تقاضا در این وقت سال بالا است.
high level/standard/risk/degree/rate of something
سطح/استاندارد/خطر/درجه/نرخ بالایی از چیزی
1. A high degree of accuracy is needed.
1. درجه بالایی از دقت نیاز است.
2. A high rate of inflation is plaguing our country.
2. نرخ بالای تورم کشورمان را دچار مشکل کردهاست.
3. A high risk of injury is inevitable in this sport.
3. خطر بالای آسیبدیدگی در این ورزش اجتنابپذیر است.
4. At very high levels of air pollution, some people may experience a sore or dry throat,
4. در سطوح بسیار بالایی از آلودگی هوا، برخی افراد ممکن است گلودرد یا خشکی گلو تجربه کنند.
5. We had high hopes for the business.
5. ما امید زیادی به این کسبوکار داشتیم.
high in something
بالا در چیزی/زیاد در چیزی
Avoid foods which are high in fat.
از غذاهایی که چربی زیادی دارند، پرهیز کنید.
high temperature/speed/price
دما/سرعت/قیمت بالا
Food must be heated to a high temperature to kill harmful bacteria.
برای کشتن باکتریهای مضر، غذا باید در دمای بالا گرم شود.
a high salary
حقوق زیاد [بالا]
She earns a high salary.
او حقوق زیادی میگیرد [او درآمد بالایی دارد].
high regard
احترام زیاد
She is held in very high regard by her colleagues.
همکارانش برای او احترام بسیار زیادی قائل هستند.
4
زیر (صدا)
مترادف و متضاد
high-pitched
low
1.He has a high, squeaky voice.
1. او صدای زیر و نازکی دارد.
2.I heard the high voice of a little girl.
2. صدای زیر یک دختر بچه را شنیدم.
5
نشئه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
کیفور
مترادف و متضاد
intoxicated
to be high (on something)
با مواد مخدر/الکل و ... نشئه کردن/نشئه بودن
1. Are you high on something?
1. با چیزی نشئه کردهای؟
2. I was really high yesterday.
2. دیروز خیلی نشئه بودم.
6
والا (از نظر اخلاقی یا فرهنگی)
برتر
مترادف و متضاد
culturally superior
high-minded
morally superior
high ideals/principles
آرمانها/اصول والا
1. He is a man of high principles.
1. او مردی با اصول والا است.
2. His high ideals got him killed.
2. آرمانهای والایش، او را به کشتن داد.
7
مطلوب
مساعد، خوب
مترادف و متضاد
favorable
good
unfavorable
high opinion of someone
نظری خوب نسبت به کسی
1. She had no very high opinion of men.
1. او نظر خیلی خوبی نسبت به مردها نداشت.
2. You seem to have a high opinion of yourself!
2. به نظر میرسد که نظری مطلوب نسبت به خودت داری!
8
اوج (فقط قبل از اسم)
high summer
اوج تابستان
It was high summer.
اوج تابستان بود.
9
بدبو
مانده
مترادف و متضاد
smelly
1.It smells a little high.
1. آن کمی بدبو است [آن کمی بوی بدی میدهد].
[قید]
high
/hɑɪ/
غیرقابل مقایسه
10
در بالای
بر فراز
مترادف و متضاد
high up
1.An eagle circled high overhead.
1. عقابی در بالای سر دور زد.
2.The plane flew high above the clouds.
2. آن هواپیما، بر فراز ابرها پرواز (می)کرد.
11
بالا
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بالا
1.He ranked high among the pioneers of chemical technology.
1. او در بین پیشگامان فناوری شیمی، رتبه بالایی داشت.
2.I can't jump any higher.
2. من نمیتوانم بالاتر از این بپرم.
3.Prices are expected to rise even higher this year.
3. انتظار میرود که قیمتها امسال حتی بالاتر هم بروند.
4.Temperatures rose as high as 105 degrees in the summer.
4. دما در تابستان تا 105 درجه بالا رفت.
12
زیر (صد)
مترادف و متضاد
low
1.I can't sing that high.
1. من نمیتوانم آنقدر زیر بخوانم.
to go high
زیر شدن
My voice went high with excitement.
صدایم از هیجان زیر شد.
[اسم]
high
/hɑɪ/
قابل شمارش
13
نشئگی (بعد از مصرف مواد مخدر)
سرخوشی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نشئه
informal
1.The high lasted all night.
1. نشئگی تمام شب طول کشید.
14
جریان پرفشار هوا
آنتیسیکلون
مترادف و متضاد
low
1.A high over southern Europe is bringing fine, sunny weather to all parts.
1. جریان پرفشاری بر فراز جنوب اروپا دارد هوایی خوب و آفتابی به تمام بخشها میآورد.
15
بالاترین سطح
بالاترین میزان، بالاترین دما
مترادف و متضاد
high point
highest level
1.Commodity prices were at a rare high.
1. قیمت محصولات در بالاترین میزان بیسابقهای بود.
2.Highs today will be in the region of 75°F.
2. بالاترین دمای امروز در ناحیه [محدوده] 75 درجه فارنهایت خواهد بود.
all-time high
بالاترین سطح
Profits reached an all-time high last year.
سود در سال گذشته به بالاترین سطح رسید.
16
سرمستی
فراز، خوشحالی، لحظه خوش
the highs and lows of
لحظات خوش و بد [فراز و فرود]
I witnessed the highs and lows of her acting career.
من شاهد لحظات خوش و بد [فراز و فرود] حرفه بازیگری او بودم.
to be on a high
سرمست بودن
He was on a real high after winning the competition.
پس از پیروزی در آن رقابت، او واقعاً سرمست بود.
17
دبیرستان
مترادف و متضاد
high school
1.He graduated from Little Rock High in 1982.
1. او سال 1982 از دبیرستان "لیتل راک" فارغالتحصیل شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
hieroglyphic
hierarchy
hierarchically
hierarchical
hiding place
high beams
high blood pressure
high chair
high commissioner
high court
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان