1 . اشاره 2 . پند 3 . ذره 4 . اشاره کردن
[اسم]

hint

/hɪnt/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 اشاره راهنمایی

معادل ها در دیکشنری فارسی: اشاره ایما گوشه کنایه
مترادف و متضاد indication
subtle hint
اشاره نامحسوس
to give a hint of something
(به چیزی) اشاره کردن
  • He has given no hint of his views.
    او هیچ اشاره‌ای به دیدگاه‌هایش نکرده است.

2 پند اندرز

  • 1.The magazine gives lots of useful hints on how to save money.
    1. این مجله پندهای سودمند زیادی در چگونگی صرفه‌جویی در پول می‌دهد.

3 ذره مقدار کم، اندکی

a hint of something
ذره‌ای از چیزی
  • There’s a hint of garlic in the soup.
    ذره‌ای [مقدار کمی] سیر در این سوپ هست.
[فعل]

to hint

/hɪnt/
فعل ناگذر
[گذشته: hinted] [گذشته: hinted] [گذشته کامل: hinted]

4 اشاره کردن

معادل ها در دیکشنری فارسی: اشاره کردن
  • 1.Sarah hinted that she might be leaving.
    1. سارا اشاره کرد که ممکن است [احتمال دارد] برود.
  • 2.She hinted at the possibility of a recount of the votes.
    2. او به امکان بازشماری رای‌ها اشاره کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان