1 . نشان دادن 2 . مصور کردن (کتاب و مجله و...) 3 . با مثال یا تصویر روشن کردن (مطلب)
[فعل]

to illustrate

/ˈɪləˌstreɪt/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: illustrated] [گذشته: illustrated] [گذشته کامل: illustrated]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نشان دادن نمایش دادن

معادل ها در دیکشنری فارسی: نشان دادن
مترادف و متضاد demonstrate exemplify show
to illustrate something
چیزی را نشان دادن
  • These stories illustrate Mark Twain's serious side.
    این داستان‌ها بُعد جدی شخصیت "مارک تواین" را نشان می‌دهد.

2 مصور کردن (کتاب و مجله و...)

معادل ها در دیکشنری فارسی: تصویر کردن
مترادف و متضاد add drawings to decorate embellish
to illustrate something
چیزی را مصور کردن
  • The book is beautifully illustrated by the author.
    این کتاب به زیبایی توسط مؤلف مصور شده‌است.

3 با مثال یا تصویر روشن کردن (مطلب) توضیح دادن

مترادف و متضاد exemplify explain
to illustrate something with something
چیزی را با چیزی توضیح دادن
  • The speaker illustrated his thesis with three case studies.
    سخنران نظریه‌اش را با سه مطالعه موردی توضیح داد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان