خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . به شغلی منصوب کردن
2 . نامنویسی کردن (برای سربازی)
3 . آشنا کردن
[فعل]
to induct
/ɪnˈdʌkt/
فعل گذرا
[گذشته: inducted]
[گذشته: inducted]
[گذشته کامل: inducted]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
به شغلی منصوب کردن
گماشتن
formal
1.He had been inducted into the church as a priest in the previous year.
1. او سال گذشته بهعنوان کشیش در کلیسا منصوب شد.
2
نامنویسی کردن (برای سربازی)
عضو ارتش کردن
formal
1.He was inducted into the US Army in July.
1. او در ژوئیه عضو ارتش ایالات متحده شد.
3
آشنا کردن
یاد دادن
formal
1.They were inducted into the skills of magic.
1. آنها با مهارتهای شعبدهبازی آشنا شدند.
تصاویر
کلمات نزدیک
inducing
indubitable
indole
indo-iranian
individualization
inductance
inductor
indurate
induration
indus
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان