1 . طلسم 2 . طلسم کردن
[اسم]

jinx

/ʤɪŋks/
غیرقابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 طلسم بدشانسی، نحسی

  • 1.I'm convinced there's a jinx on this car.
    1. متقاعد شده‌ام که طلسمی روی این اتومبیل هست [مطمئنم که این اتومبیل طلسم شده است]
[فعل]

to jinx

/ʤɪŋks/
فعل گذرا
[گذشته: jinxed] [گذشته: jinxed] [گذشته کامل: jinxed]

2 طلسم کردن دچار نحسی کردن

informal
  • 1.some people believe the family is jinxed.
    1. برخی معتقدند که آن خانواده طلسم شده است.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان