خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . عضو شدن
2 . وصل کردن
3 . وصل شدن
[فعل]
to join
/dʒɔɪn/
فعل گذرا و ناگذر
[گذشته: joined]
[گذشته: joined]
[گذشته کامل: joined]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
عضو شدن
پیوستن، ملحق شدن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پیوستن
ملحق شدن
عضو شدن
مترادف و متضاد
contribute
get involved in
participate
leave
1.It's a great club. Why don't you join?
1. کلوب بسیار خوبی است. چرا عضوش نمیشوی؟
to join somebody for something
برای چیزی به کسی پیوستن
Why don't you ask your sister if she would like to join us for dinner?
چرا از خواهرت نمیپرسی میخواهد برای شام به ما بپیوندد یا نه؟
to join somebody
به کسی پیوستن [ملحق شدن]
I don't have time for a drink now, but I'll join you later.
من الان برای نوشیدنی وقت ندارم، اما بعداً به شما میپیوندم [ملحق میشوم].
to join something
عضو چیزی شدن
I felt so out of shape after Christmas that I decided to join a gym.
آنقدر بعد از کریسمس هیکلم خراب شده بود که تصمیم گرفتم عضو باشگاهی شوم.
2
وصل کردن
متصل کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اتصال دادن
وصل کردن
متصل کردن
متصل شدن
مترادف و متضاد
connect
unite
separate
to join A to B
(آ) را به (ب) وصل کردن
Join one section of pipe to the next.
یک قسمت از لوله را به قسمت دیگر وصل کنید.
to join (A and B) together/up
(آ) و (ب) را با هم وصل کردن
Join the two sections of pipe together.
دو قسمت لوله را به هم وصل کنید.
to join something
چیزی را وصل کردن
A bridge joins the two islands.
پلی، این دو جزیره را به هم وصل میکند.
3
وصل شدن
1.How do these two pieces join?
1. این دو تکه چطور به هم وصل میشوند؟
تصاویر
کلمات نزدیک
johnston
johnson
johnny on the spot
johnny is their grandson and jean is their granddaughter.
johnny
join in
join up
joined-up
joiner
joinery
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان