خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نوجوان
2 . نوجوان
[صفت]
juvenile
/ˈʤuvənəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more juvenile]
[حالت عالی: most juvenile]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نوجوان
نوجوانانه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
خردسال
نوجوان
disapproving
formal
specialized
مترادف و متضاد
childish
immature
teenage
young
adult
mature
1.juvenile crime
1. جرم نوجوانانه
2.My sister is known in the family as a juvenile delinquent.
2. خواهر من در خانواده به عنوان مجرم نوجوان شناخته می شود.
3.Paula is still young enough to wear juvenile fashions.
3. "پاولا" هنوز آنقدر جوان هست که لباس های نوجوانانه بپوشد.
[اسم]
juvenile
/ˈʤuvənəl/
قابل شمارش
2
نوجوان
formal
specialized
مترادف و متضاد
adolescent
minor
young person
youngster
adult
1.He is just a juvenile.
1. او فقط یک نوجوان است.
2.the victims are all juveniles.
2. آن قربانیان، همگی نوجوان هستند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
jut out
justness
justly
justify
justified
k
kaaba
kabob
kaftan
kail
کلمات نزدیک
jute
jut
justly
justin
justify
juvenile delinquency
juvenile delinquent
juxtapose
juxtaposition
jv
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان