1 . نوجوان 2 . نوجوان
[صفت]

juvenile

/ˈʤuvənəl/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more juvenile] [حالت عالی: most juvenile]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 نوجوان نوجوانانه

معادل ها در دیکشنری فارسی: خردسال نوجوان
disapproving formal specialized
مترادف و متضاد childish immature teenage young adult mature
  • 1.juvenile crime
    1. جرم نوجوانانه
  • 2.My sister is known in the family as a juvenile delinquent.
    2. خواهر من در خانواده به عنوان مجرم نوجوان شناخته می شود.
  • 3.Paula is still young enough to wear juvenile fashions.
    3. "پاولا" هنوز آنقدر جوان هست که لباس های نوجوانانه بپوشد.
[اسم]

juvenile

/ˈʤuvənəl/
قابل شمارش

2 نوجوان

formal specialized
مترادف و متضاد adolescent minor young person youngster adult
  • 1.He is just a juvenile.
    1. او فقط یک نوجوان است.
  • 2.the victims are all juveniles.
    2. آن قربانیان، همگی نوجوان هستند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان