خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درک کردن
2 . چسبیدن
[فعل]
to latch on
/læʧ ɑn/
فعل ناگذر
[گذشته: latched on]
[گذشته: latched on]
[گذشته کامل: latched on]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
درک کردن
متوجه شدن
informal
1.It was a difficult concept to grasp, but I soon latched on.
1. فهمیدن آن موضوع دشوار بود، اما من خیلی زود متوجه شدم.
to latch on to something
چیزی را درک کردن
He latched on to the truth.
او حقیقت را درک کرد.
2
چسبیدن
informal
1.She latched on to me as soon as she arrived, and I had to spend the rest of the evening talking to her.
1. او به محض رسیدن به من چسبید و من مجبور شدم بقیه شب را به صحبت کردن با او بگذرانم.
antibodies that latch on to germs
پادتنهایی که به میکروبها میچسبند
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
lasting
last word
last straw
last resort
last name
late
lately
later
laterally
latest
کلمات نزدیک
be on ass
make an ass of
know ass from a hole in the ground
knock around together
kiss-ass
out the ass
pain in the ass
latch onto
put ass on the line
laugh off
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان