خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . نقشه
2 . نقشه (جایی را) کشیدن
[اسم]
map
/mæp/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
نقشه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
نقشه
1.a map of Paris
1. نقشه پاریس
2.a map of the world
2. نقشه جهان
3.a road map
3. نقشه جاده
to look at a map
به نقشه نگاه کردن
She stopped the car to look at the map.
او ماشین را نگه داشت تا به نقشه نگاه کند.
to read/study a map
نقشه خواندن
He drove while I read the map.
او رانندگی کرد در حالی که من نقشه میخواندم.
to draw a map
نقشه کشیدن
He drew me a map of the route.
او یک نقشه از مسیر برای من کشید.
to find something on a map
چیزی را روی نقشه پیدا کردن
I managed to find the village on the map.
من توانستم روستا را روی نقشه پیدا کردم.
to spread out/unfold a map
نقشه پهن کردن/باز کردن
We spread out our maps on the floor.
ما نقشهمان را روی زمین پهن کردیم.
[فعل]
to map
/mæp/
فعل گذرا
[گذشته: mapped]
[گذشته: mapped]
[گذشته کامل: mapped]
صرف فعل
2
نقشه (جایی را) کشیدن
نقشهبرداری کردن
1.an unexplored region that has not yet been mapped
1. منطقهای کشفنشده که هنوز نقشهکشی نشده است
تصاویر
کلمات نزدیک
maori
maoism
many happy returns
many hands make light work
many
maple
maple leaf
maple syrup
maquillage
mar
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان