خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . میانسال
2 . کسلکننده و قدیمی (رفتار و...)
[صفت]
middle-aged
/ˈmɪdəl-eɪʤd/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more middle-aged]
[حالت عالی: most middle-aged]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
میانسال
معادل ها در دیکشنری فارسی:
میانسال
1.My father is a middle-aged man.
1. پدرم مردی میانسال است.
2
کسلکننده و قدیمی (رفتار و...)
دمده، سنتی
disapproving
1.He has a very middle-aged attitude to life.
1. او دیدگاهی بسیار سنتی به زندگی دارد.
تصاویر
کلمات نزدیک
middle-age spread
middle school
middle persian
middle of nowhere
middle name
middle-distance
middle-of-the-road
middle-sized
middleman
middleware
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان