خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . گم کردن
[فعل]
to misplace
/ˌmɪsˈpleɪs/
فعل گذرا
[گذشته: misplaced]
[گذشته: misplaced]
[گذشته کامل: misplaced]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
گم کردن
در جای اشتباه قرار دادن، چیزی را در جایی گذاشتن و جای آن را فراموش کردن
معادل ها در دیکشنری فارسی:
گم کردن
مترادف و متضاد
mislay
1.Oh dear, I seem to have misplaced the letter.
1. اوه خدای من، ظاهراً نامه را جا گذاشتهام.
2.She misplaced her keys so often that her secretary used to carry spare ones for her.
2. او آنقدر زیاد کلیدهایش را گم میکرد که منشیاش برای او کلید یدک به همراه داشت.
تصاویر
کلمات نزدیک
misogyny
misogynist
misnomer
mismatch
mismanagement
misplaced
misprint
mispronounce
mispronunciation
misquote
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان