خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بومی
2 . مادری
3 . اهل
[صفت]
native
/ˈneɪtɪv/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more native]
[حالت عالی: most native]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بومی
محلی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بومی
1.She's a native Californian.
1. او بومی کالیفرنیاست.
native customs and traditions
رسوم و سنن محلی
the native population
جمعیت بومی
2
مادری
[وابسته به محل تولد]
1.I returned to my native country.
1. من به کشور مادریام [وطنم] بازگشتم.
2.My native language is English.
2. انگلیسی زبان مادریام است.
[اسم]
native
/ˈneɪtɪv/
قابل شمارش
3
اهل
بومی
معادل ها در دیکشنری فارسی:
اهل
بومی
1.He’s a native of Omaha.
1. او اهل «اماها» است.
تصاویر
کلمات نزدیک
nationwide
nationhood
nationally
nationalize
nationalization
native american
native country
native language
native speaker
nativity
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان