خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . دچار تهوع کردن
2 . منزجر ساختن
[فعل]
to nauseate
/ˈnɔːzieɪt/
فعل گذرا
[گذشته: nauseated]
[گذشته: nauseated]
[گذشته کامل: nauseated]
صرف فعل
1
دچار تهوع کردن
حالت تهوع دست دادن، حال کسی را بهم زدن
1.The smell of meat nauseates me.
1. بوی گوشت حالم را بهم میزند.
2
منزجر ساختن
مشمئز کردن
مترادف و متضاد
revolt
sicken
1.I was nauseated by the violence in the movie.
1. من از خشونت در فیلم منزجر شدم.
تصاویر
کلمات نزدیک
nausea
nauru
naughty
naughtiness
naughtily
nauseating
nauseous
nautical
nautical mile
nautilus
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان