خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . محو کردن
2 . مبهم
[فعل]
to obscure
/əbˈskjʊr/
فعل گذرا
[گذشته: obscured]
[گذشته: obscured]
[گذشته کامل: obscured]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
محو کردن
مبهم کردن، کدر کردن
1.The sun was obscured by clouds.
1. خورشید توسط ابرها محو شده بود.
2.Two new skyscrapers had sprung up, obscuring the view from her window.
2. دو آسمانخراش جدید ساخته شده بود و منظرهای که از پنجرهاش مشخص بود را محو کرد.
[صفت]
obscure
/əbˈskjʊr/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more obscure]
[حالت عالی: most obscure]
2
مبهم
گنگ، ناشناخته
معادل ها در دیکشنری فارسی:
بینام و نشان
تاریک
مغلق
مبهم
مترادف و متضاد
lowly
unclear
unknown
clear
1.For some obscure reason, he failed to turn up.
1. به دلایل مبهمی او نتوانست بیاید.
an obscure German poet
یک شاعر آلمانی ناشناخته
تصاویر
کلمات نزدیک
obscurantism
obscenity
obscenely
obscene
obrien
obscurely
obscurity
obsequies
obsequious
observance
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان