Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . مزاحم شدن
2 . تحمیل کردن
[فعل]
to obtrude
/əbˈtruːd/
فعل گذرا
[گذشته: obtruded]
[گذشته: obtruded]
[گذشته کامل: obtruded]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
مزاحم شدن
1.Music from the next room obtruded upon his thoughts.
1. صدای موسیقیای که از اتاق بغلی میآمد، مزاحم افکارش شد.
2
تحمیل کردن
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
obtention
obtainment
obtainable
obtain
obstruent
obtrude upon
obtrusive
obtrusively
obtrusiveness
obtund
کلمات نزدیک
obstruent
obstructionist
obstetrical
obstetric
obsidian
obtrusion
obtund
obtuseness
occiput
occultation
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان