خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . پا در هوا نبودن
[جمله]
one's feet on the ground
/wʌnz fit ɑn ðə graʊnd/
1
پا در هوا نبودن
جای خود را محکم کردن
1.He is new at the job, but soon he'll get his feet on the ground.
1. او در کارش تازه کار است، اما خیلی زود او جای خودش را محکم می کند.
2.The new manager has his feet on the ground. He will probably be able to come up with a sensible solution to our problem.
2. مدیر جدید پا در هوا نیست. او احتمالا خواهد توانست راه حلی منطقی برای مشکل ما پیدا کند.
تصاویر
کلمات نزدیک
one's ears are red
one's bark is worse than one's bite
one way or another
one thousandth
one thousand five hundred
one's heart goes out to
one's heart is in one's mouth
one's heart is in the right place
one's heart is not in something
one's heart leaps
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان