1 . کسی را عصبانی کردن 2 . گم شدن (معمولاً در جملات دستوری)
[فعل]

to piss off

/ˈpɪs ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: pissed off] [گذشته: pissed off] [گذشته کامل: pissed off]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 کسی را عصبانی کردن کسی را ناراحت کردن

  • 1.The way she treats me really pisses me off.
    1. جوری که با من رفتار می‌کند، من را ناراحت می‌کند.

2 گم شدن (معمولاً در جملات دستوری) رفتن (توهین‌آمیز)

informal
  • 1.He pissed off before we got there.
    1. قبل از اینکه به آنجا برسیم، او رفت.
  • 2.Now piss off and leave me alone!
    2. حالا گمشو و من را تنها بگذار!
  • 3.Why don't you just piss off and leave me be?
    3. چرا گم نمی‌شوی و من را به حال خودم نمی‌گذاری؟
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان