Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . کسی را عصبانی کردن
2 . گم شدن (معمولاً در جملات دستوری)
[فعل]
to piss off
/ˈpɪs ˈɔf/
فعل گذرا
[گذشته: pissed off]
[گذشته: pissed off]
[گذشته کامل: pissed off]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
کسی را عصبانی کردن
کسی را ناراحت کردن
1.The way she treats me really pisses me off.
1. جوری که با من رفتار میکند، من را ناراحت میکند.
2
گم شدن (معمولاً در جملات دستوری)
رفتن (توهینآمیز)
informal
1.He pissed off before we got there.
1. قبل از اینکه به آنجا برسیم، او رفت.
2.Now piss off and leave me alone!
2. حالا گمشو و من را تنها بگذار!
3.Why don't you just piss off and leave me be?
3. چرا گم نمیشوی و من را به حال خودم نمیگذاری؟
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
piss
pisonia aculeata
pisonia
pisha paysha
pish posh
piss-up
pissaba palm
pissed
pissed off
pisser
کلمات نزدیک
piss
pisces
pisa
pirozhki
pirouette
pissed
pissed off
pistachio
pistachio green
piste
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان