خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . به چیزی وابسته بودن
2 . روی چیزی چرخیدن
[فعل]
to pivot on
/ˈpɪvət ˈɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: pivoted on]
[گذشته: pivoted on]
[گذشته کامل: pivoted on]
صرف فعل
1
به چیزی وابسته بودن
به چیزی متکی بودن
مترادف و متضاد
hinge on
1.His argument will pivot on the growing cost of legal fees.
1. استدلال او متکی به هزینه روبهرشد دستمزدهای حقوقی خواهد بود.
2
روی چیزی چرخیدن
1.He pivoted on his heel.
1. او روی پاشنه پایش چرخید.
تصاویر
کلمات نزدیک
pivot
pity
pittsburgh
pitted
pittance
pivotal
pixel
pixie
pizza
pizzazz
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان