1 . به چیزی وابسته بودن 2 . روی چیزی چرخیدن
[فعل]

to pivot on

/ˈpɪvət ˈɑːn/
فعل گذرا
[گذشته: pivoted on] [گذشته: pivoted on] [گذشته کامل: pivoted on]

1 به چیزی وابسته بودن به چیزی متکی بودن

مترادف و متضاد hinge on
  • 1.His argument will pivot on the growing cost of legal fees.
    1. استدلال او متکی به هزینه روبه‌رشد دستمزدهای حقوقی خواهد بود.

2 روی چیزی چرخیدن

  • 1.He pivoted on his heel.
    1. او روی پاشنه پایش چرخید.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان