خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . بازی کردن
[عبارت]
play games
/pleɪ geɪmz/
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
بازی کردن
1.The kids were playing computer game with their friends.
1. بچهها داشتند با دوستانشان بازی کامپیوتری بازی میکردند.
تصاویر
کلمات نزدیک
play down
play dead
play chess
play cat and mouse with someone
play by ear
play gigs
play golf
play in a band
play into one's hand
play off
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان