خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . در زمین کسی دیگر بازی کردن
[جمله]
play into one's hand
/pleɪ ˈɪntu wʌnz hænd/
1
در زمین کسی دیگر بازی کردن
به نفع کسی دیگر کار کردن
1.John played into my hands by taking the cash he found in my desk. I caught him and had him arrested.
1. "جان" در زمین من بازی کرد وقتی از میز من پول نقد برداشت. من هم او را گیر انداختم و دستگیر کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
play in a band
play golf
play gigs
play games
play down
play off
play one's cards close to the chest
play ping-pong
play possum
play second banana
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان