1 . از نفس افتادن 2 . با هوا پر کردن 3 . به بیرون فوت کردن (دود سیگار و...)
[فعل]

to puff out

/pˈʌf ˈaʊt/
فعل ناگذر
[گذشته: puffed out] [گذشته: puffed out] [گذشته کامل: puffed out]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 از نفس افتادن

  • 1.I can't walk any further - I'm puffed out!
    1. دیگر نمی‌توانم راه بروم؛ از نفس افتادم!

2 با هوا پر کردن باد انداختن، باد کردن

  • 1.She puffed out her cheeks.
    1. او گونه‌هایش را باد کرد.

3 به بیرون فوت کردن (دود سیگار و...) بیرون دادن

  • 1.He puffed out a perfect smoke ring.
    1. او یک دود سیگار حلقه‌ای بی‌نقص به بیرون فوت کرد.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان