خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . متورم
[صفت]
puffy
/ˈpʌfi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: puffier]
[حالت عالی: puffiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
متورم
بادکرده، پفدار
معادل ها در دیکشنری فارسی:
پفآلود
1.Her eyes were puffy from crying.
1. چشمهای او از گریه پفکرده بودند.
تصاویر
کلمات نزدیک
puffin
puffed-up
puffed
puff pastry
puff out
pug
pugnacious
puissance
puissant
puja
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان