1 . همکاری کردن 2 . کنترل کردن (احساسات) 3 . مدیریت کردن
[فعل]

to pull together

/pʊl təˈgɛðər/
فعل ناگذر
[گذشته: pulled together] [گذشته: pulled together] [گذشته کامل: pulled together]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 همکاری کردن متحد شدن

  • 1.If we all pull together, we’ll finish on time.
    1. اگر همه با هم همکاری کنیم، به‌موقع (کار را) تمام خواهیم کرد.
  • 2.We don't have much time but if we all pull together we should get the job done.
    2. زمان زیادی نداریم، اما اگر همگی همکاری کنیم، کار را تمام خواهیم کرد.

2 کنترل کردن (احساسات) آرامش خود را حفظ کردن

to pull oneself together
احساسات خود را کنترل کردن/آرامش خود را حفظ کردن
  • 1. Stop crying and pull yourself together!
    1. دست از گریه بردار و آرامش خودت را حفظ کن!
  • 2. With an effort Mary pulled herself together.
    2. "ماری" با تلاش توانست (احساسات) خود را کنترل کند.

3 مدیریت کردن

  • 1.We need an experienced manager to pull the department together.
    1. ما به یک مدیر باتجربه نیاز داریم تا (این) بخش را مدیریت کند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان