خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . توقف کردن (اتومبیل) (برای مدت کوتاه)
2 . بالا کشیدن
3 . تذکر دادن
[فعل]
to pull up
/pʊl ʌp/
فعل ناگذر
[گذشته: pulled up]
[گذشته: pulled up]
[گذشته کامل: pulled up]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
توقف کردن (اتومبیل) (برای مدت کوتاه)
1.A car pulled up outside the bank and two men got out.
1. یک ماشین بیرون بانک توقف کرد و دو مرد از آن خارج شدند.
2.He pulled up at the traffic lights.
2. او پشت چراغ قرمز توقف کرد.
2
بالا کشیدن
1.He pulled up his pants.
1. او شلوارش را بالا کشید.
3
تذکر دادن
1.I felt I had to pull her up on her lateness.
1. احساس کردم باید بهخاطر تأخیرش به او تذکر دهم.
تصاویر
کلمات نزدیک
pull together
pull through
pull the wool over someone's eyes
pull the strings
pull the plug
pull yourself together
pull-down menu
pull-out
pull-up
pulled pork
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان