1 . توقف کردن (اتومبیل) (برای مدت کوتاه) 2 . بالا کشیدن 3 . تذکر دادن
[فعل]

to pull up

/pʊl ʌp/
فعل ناگذر
[گذشته: pulled up] [گذشته: pulled up] [گذشته کامل: pulled up]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 توقف کردن (اتومبیل) (برای مدت کوتاه)

  • 1.A car pulled up outside the bank and two men got out.
    1. یک ماشین بیرون بانک توقف کرد و دو مرد از آن خارج شدند.
  • 2.He pulled up at the traffic lights.
    2. او پشت چراغ قرمز توقف کرد.

2 بالا کشیدن

  • 1.He pulled up his pants.
    1. او شلوارش را بالا کشید.

3 تذکر دادن

  • 1.I felt I had to pull her up on her lateness.
    1. احساس کردم باید به‌خاطر تأخیرش به او تذکر دهم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان