خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . فکر چیزی یا کسی را از سر بیرون کردن
[جمله]
put something or someone out of one's mind
/pʊt ˈsʌmθɪŋ ɔr ˈsʌmˌwʌn aʊt ʌv wʌnz maɪnd/
1
فکر چیزی یا کسی را از سر بیرون کردن
چیزی یا کسی را فراموش کردن
1.I was forced to put my holidays out of my head when we had the emergency problems at our company.
1. وقتی مشکلات اورژانسی در شرکت ما پیش آمد مجبور شدم فکر تعطیلات را از سرم بیرون کنم.
تصاویر
کلمات نزدیک
put something or someone out of one's head
put something on the back burner
put something into someone's head
put something into practice
put something down in black and white
put the bite on someone
put the car in neutral.
put the cart before the horse
put the cat among the pigeons
put the finishing touches on something
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان