Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . باطل کردن
2 . پایان دادن
[فعل]
to quash
/kwɑːʃ/
فعل گذرا
[گذشته: quashed]
[گذشته: quashed]
[گذشته کامل: quashed]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
باطل کردن
الغا کردن، فسخ کردن
specialized
مترادف و متضاد
overturn
1.His conviction was later quashed by the Court of Appeal.
1. محکومیت او بعداً توسط دادگاه استیناف الغا شد.
2
پایان دادن
سرکوب کردن
مترادف و متضاد
suppress
1.The government moved quickly to quash the revolt.
1. دولت سریع اقدام کرد تا شورش را سرکوب کند.
2.The rumors were quickly quashed.
2. شایعات بهسرعت پایان یافتند.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
quasar
quartzose
quartzite
quartz mill
quartz lamp
quasi
quasi contract
quasi-ngo
quasi-religious
quasi-royal
کلمات نزدیک
quasar
quartz
quartet
quarters
quartermaster
quatrain
quaver
quay
quayside
queasy
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان