1 . باطل کردن 2 . پایان دادن
[فعل]

to quash

/kwɑːʃ/
فعل گذرا
[گذشته: quashed] [گذشته: quashed] [گذشته کامل: quashed]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 باطل کردن الغا کردن، فسخ کردن

specialized
مترادف و متضاد overturn
  • 1.His conviction was later quashed by the Court of Appeal.
    1. محکومیت او بعداً توسط دادگاه استیناف الغا شد.

2 پایان دادن سرکوب کردن

مترادف و متضاد suppress
  • 1.The government moved quickly to quash the revolt.
    1. دولت سریع اقدام کرد تا شورش را سرکوب کند.
  • 2.The rumors were quickly quashed.
    2. شایعات به‌سرعت پایان یافتند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان