[صفت]

queasy

/ˈkwiːzi/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: queasier] [حالت عالی: queasiest]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 دچار حالت تهوع

مترادف و متضاد nauseous
  • 1.Travelling by boat makes me queasy.
    1. سفر کردن با قایق من را دچار حالت تهوع می‌کند.

2 دلواپس مضطرب، نگران

مترادف و متضاد nervous worried
  • 1.Many Democrats felt queasy about the issue.
    1. بسیاری از دموکرات‌ها درباره (آن) موضوع دلواپس بودند.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان