Close the sidebar
خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
Close the sidebar
☰
1 . تلقتلوق کردن
2 . مضطرب کردن
3 . صدای تلق تلوق
4 . جغجغه
[فعل]
to rattle
/ˈrætl/
فعل ناگذر
[گذشته: rattled]
[گذشته: rattled]
[گذشته کامل: rattled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
تلقتلوق کردن
informal
مترادف و متضاد
clang
clatter
clink
1.The windows were rattling all night in the wind.
1. پنجرهها تمام شب بهخاطر باد تلقتلوق میکردند.
2
مضطرب کردن
ترساندن، نگران کردن
مترادف و متضاد
unnerve
1.Are you all right? You look a bit rattled.
1. حالت خوب است؟ کمی ترسیده به نظر میرسی.
2.He was clearly rattled by the question.
2. او مشخصاً بهخاطر (آن) سؤال مضطرب شده بود.
[اسم]
rattle
/ˈrætl/
قابل شمارش
3
صدای تلق تلوق
تق تق
the rattle of teacups on the tray
صدای تلق تلوق فنجانهای چای روی سینی
4
جغجغه
معادل ها در دیکشنری فارسی:
جغجغه
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
ratting
ratter
rattan palm
rattan cane
rattail fish
rattle down
rattle off
rattle on
rattle weed
rattle-top
کلمات نزدیک
rats!
rationing
rationally
rationalize
rationalization
rattle off
rattlesnake
rattletrap
ratty
raucous
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان