خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . مربوط به آبریزش (بینی، چشم)
2 . آبکی
[صفت]
runny
/ˈrʌni/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: runnier]
[حالت عالی: runniest]
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
مربوط به آبریزش (بینی، چشم)
1.I think I’m getting a cold—I’ve got a sore throat and a runny nose.
1. فکر میکنم دارم سرما میخورم؛ گلودرد و آبریزش بینی دارم.
2
آبکی
رقیق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
آبکی
1.The cake batter is too runny.
1. مایه کیک زیادی آبکی است.
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
running stitch
running shoe
running
runner bean
runner-up
runway
rupture
rural
rural area
rush
کلمات نزدیک
running water
running total
running time
running repairs
running race
runny nose
runs
runt
runway
rupee
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان