خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . حقوق
[اسم]
salary
/ˈsæl.ə.ri/
قابل شمارش
مشاهده در دیکشنری تصویری
1
حقوق
معادل ها در دیکشنری فارسی:
حقوق
مواجب
مقرری
مترادف و متضاد
earnings
fee
pay
remuneration
to earn/get/receive a salary
حقوق به دست آوردن/گرفتن/دریافت کردن
She’s now earning a good salary as an interpreter.
او اکنون به عنوان یک مفسر دارد حقوق خوبی درمیآورد.
to be on a salary
حقوق دریافت کردن
He won’t tell me what salary he’s on.
او به من نخواهد گفت چه [مبلغی] حقوق دریافت میکند.
to pay (somebody) a salary
حقوق پرداخت کردن (به کسی)
Large companies often pay better salaries.
شرکتهای بزرگ اغلب حقوق بهتری پرداخت میکنند.
to increase somebody’s salary
حقوق کسی را افزایش دادن
His salary was increased to £80,000 a year.
حقوق او تا سالی 80000 پوند در سال افزایش یافت.
to cut somebody’s salary
حقوق کسی را کاهش دادن
They will cut salaries before they cut jobs.
آنها قبل از تعدیل شغل حقوقها را کم خواهند کرد.
annual/monthly salary
حقوق سالیانه/ماهیانه
What's your monthly salary?
حقوق ماهیانه شما چقدر است؟
a salary increase/cut
افزایش/کاهش حقوق
He was given a huge salary increase.
به او یک افزایش حقوق بسیار بزرگ داده شد.
تصاویر
کلمات نزدیک
salaried
salami
salamander
saladin
salad servers
salazar
sale
sale of work
saleable
saleroom
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان