خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . (بین چیزی) گیر کردن
[صفت]
sandwiched
/ˈsænˌdwɪʧt/
غیرقابل مقایسه
1
(بین چیزی) گیر کردن
گیر افتادن
formal
1.I got sandwiched between the doors of the elevator.
1. بین دربهای آسانسور گیر کردم.
تصاویر
کلمات نزدیک
sandwich course
sandwich bar
sandwich
sandstorm
sandstone
sandy
sandy beach
sane
sangfroid
sangria
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان