1 . پی بردن 2 . با چیزی سر کردن
[فعل]

to see through

/si θru/
فعل گذرا
[گذشته: saw through] [گذشته: saw through] [گذشته کامل: seen through]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 پی بردن ذات واقعی کسی/چیزی را دیدن

to see through somebody/something
ذات واقعی کسی/چیزی را دیدن [پی به چیزی/کسی بردن]
  • 1. I'm surprised she doesn't see through his lies.
    1. من متعجبم که او (چرا) پی به دروغ‌های او نمی‌برد.
  • 2. We saw through him from the start.
    2. ما از همان اول ذات واقعی او را دیدیم.

2 با چیزی سر کردن به کسی کمک کردن (در طول بازه مشخص و در موقعیت دشوار)

to see somebody through
به کسی کمک کردن
  • 1. He was a prisoner of war for five years, but his courage saw him through.
    1. او پنج سال زندانی جنگی بود، اما شجاعتش به او کمک کرد.
  • 2. Her courage and good humor saw her through.
    2. شجاعت و شوخ‌طبعی خوبش به او کمک کرد.
to see somebody through something
با چیزی سر کردن
  • 1. I only have $20 to see me through the week.
    1. من فقط 20دلار داشتم تا با آن یک هفته را سر کنم.
  • 2. My brother lent me $500 to see me through the next few weeks.
    2. برادرم به من 500دلار قرض داد تا یک هفته با آن سر کنم.
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان