خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . سوغاتی
[اسم]
souvenir
/ˌsuː.vəˈnɪr/
قابل شمارش
1
سوغاتی
یادگاری سفر
معادل ها در دیکشنری فارسی:
ارمغان
یادگاری
یادگار
سوغات
مترادف و متضاد
memento
token
as a souvenir of something
به عنوان یادگاری (از) چیزی
I kept the ticket as a souvenir of my trip.
من بلیط را به عنوان یادگاری سفرم نگه داشتم.
souvenir from something/someplace
سوغاتی (از) چیزی/جایی
the very best souvenirs from Italy
بهترین سوغاتیها از ایتالیا
تصاویر
کلمات نزدیک
southwestern
southwest
southwark
southwards
southward
souvlaki
sou’wester
sovereign
sovereign state
sovereignty
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان