خانه
• انگلیسی به فارسی
• آلمانی به فارسی
• فرانسه به فارسی
• ترکی استانبولی به فارسی
★ دانلود اپلیکیشن
صرف فعل
درباره ما
تماس با ما
☰
1 . درخشیدن
2 . پرانرژی و سرحال شدن
3 . درخشش
4 . شور و نشاط
[فعل]
to sparkle
/ˈspɑːrkl/
فعل ناگذر
[گذشته: sparkled]
[گذشته: sparkled]
[گذشته کامل: sparkled]
مشاهده در دیکشنری تصویری
صرف فعل
1
درخشیدن
برق زدن، تلألؤ داشتن
1.Her eyes sparkled with excitement.
1. چشمان او از هیجان برق زد.
2.The lake was sparkling in the sunlight.
2. برکه زیر نور خورشید میدرخشید.
2
پرانرژی و سرحال شدن
سرزنده شدن
1.After a glass of wine, she began to sparkle.
1. بعد از یک جام شراب، او کمکم پرانرژی و سرحال شد.
[اسم]
sparkle
/ˈspɑːrkl/
غیرقابل شمارش
3
درخشش
برق، تلالو
معادل ها در دیکشنری فارسی:
برق
تلالو
the sparkle of diamonds
درخشش الماسها
4
شور و نشاط
سرزندگی، جوش و خروش
مترادف و متضاد
liveliness
تصاویر
کلمات نزدیک در دیکشنری تصویری
sparker
spark up
spark transmitter
spark plug
spark off
sparkle metal
sparkleberry
sparkler
sparkling
sparkling water
کلمات نزدیک
spark plug
spark outrage
spark controversy
spark
sparingly
sparkler
sparkling
sparkling water
sparky
sparring partner
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان