مترادف و متضاد
exercise
game
pastime
physical activity
physical recreation
to play (a) sport
بازی کردن/ورزش کردن
My ambition was to play sport at the highest level.
آرزوی من بازی کردن در بالاترین سطح است.
to take part in (a) sport
در یک نوع ورزش شرکت کردن
Students are encouraged to take part in a sport of some kind.
دانشآموزها ترغیب میشوند که در نوعی ورزش شرکت کنند.
to do sport(s)
ورزش کردن
I did a lot of sport at school.
من در مدرسه خیلی ورزش کردم.
to take up a sport
ورزش را شروع کردن
I took up the sport six years ago.
من شش سال پیش ورزش را شروع کردم.
to compete in a sport
در ورزش رقابت کردن/مسابقه دادن
She competed in various sports when she was young.
او وقتی جوان بود در ورزشهای مختلفی رقابت میکرد.
a team sport
ورزش گروهی
Football, basketball, and hockey are all team sports.
فوتبال، بسکتبال و هاکی همگی ورزشهای گروهی هستند.
a sports team
تیم ورزشی
A lot of schools have their own sports teams.
خیلی از مدارس تیمهای ورزشی خود را دارند.
a winter sport
ورزش زمستانی
I enjoy winter sports like skiing and skating.
من از ورزشهای زمستانی مانند اسکی و اسکیت لذت میبرم.
a sports club
باشگاه ورزشی
She joined her local sports club.
او عضو باشگاه ورزشی محلی خود شد.
a sports field/ground
زمین ورزشی
The village has its own sports field.
روستا زمین ورزشی خود را دارد.
a sports fan
هوادار ورزش
He was a big sports fan.
او یک هوادار ورزش دوآتشه بود.
کاربرد اسم sport به معنای ورزش
معادل فارسی اسم sport "ورزش" است. sport یا ورزش، به فعالیت بدنی گفته میشود که معمولا برای تفریح و لذت انجام میشود و نیاز به مهارت و تلاش دارد، ولی ورزشکارانی هستند که از این طریق کسب درآمد میکنند و ورزش مورد علاقه خود را به صورت حرفهای دنبال میکنند. معمولا هر نوع فعالیت ورزشی، قوانین مخصوص به خود را دارد. مثال:
".I enjoy winter sports like skiing and skating" (من از ورزشهای زمستانی مانند اسکی و اسکیت لذت میبرم.)
".Football, basketball, and hockey are all team sports" (فوتبال، بسکتبال و هاکی همگی ورزشهای گروهی هستند.)