[صفت]

sporadic

/spəˈrædɪk/
قابل مقایسه
[حالت تفضیلی: more sporadic] [حالت عالی: most sporadic]
مشاهده در دیکشنری تصویری

1 متناوب پراکنده

معادل ها در دیکشنری فارسی: گهگاه
مترادف و متضاد intermittent occasional
  • 1.a sporadic electricity supply
    1. منبع برق متناوب
  • 2.sporadic gunfire
    2. شلیک گلوله ی پراکنده
تصاویر
دانلود اپلیکیشن آموزشی + دیکشنری رایگان